جدول جو
جدول جو

معنی ذات مره - جستجوی لغت در جدول جو

ذات مره
(فِ نُ / نِ / نَ دَ)
در یک باری. (قاضی خان بدر محمد دهار). کرتی. نوبتی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ)
قریه ای به شرقیۀ مصر
لغت نامه دهخدا
(تُ قَ)
موضعی است. و در آن جنگی بوده است عرب را
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ / فِ)
وذات فرقین، موضعی است بنی سلیم را. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ)
آنکه در ارث فریضه دارد، مقابل عاصب
لغت نامه دهخدا
(تُ عِ)
یاقوت گوید: ذات عرق مهل یعنی میقات و احرام بستن گاه حاجیان عراق باشد و آن حدّ میان نجد و تهامه است. و بعضی گویند عرق کوهی است براه مکه و ذات عرق بدانجاست و اصمعی گوید قسمت مرتفع از بطن الرمّه تا خم های ذات عرق نجد باشد و عرق کوه مشرف بر ذات عرق بود و ساعده بن جویه درشعر خود همانجا را اراده کرده است. آنجا که گوید:
لمّا رای عرقا و رجع صوته
هدراً کما هدرا لفنیق المصعب.
و دیگری گوید:
و نحن بشهب مشرف غیر منجد
و لا متهم فالعین بالدّمع تذرف.
و آن بدو منزلی مکه است.
و ابن عیینه گوید: سألت اهل ذات عرق امتهمون انتم ام منجدون فقالوا: ما نحن بمتهمین و لامنجدین. یعنی شمایان از ارض تهامه باشید یا نجد گفتند از هیچیک. و ابن شبیب گوید ذات عرق از غور است و غور از ذات عرق باشد تا اوطاس و اوطاس بر سر راه است و نجد از اوطاس است تا قریتین. و برخی گفته اند: اول تهامه از جانب نجد، مدارج ذات عرق باشد. و یکی از اهل عراق گفته است:
و نحن بسهب مشرف غیر منجد
و لامتهم فالعین بالدمع تذرف.
- انتهی.
رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 271 و امتاع الاسماع ج 1 ص 112 و 344 و معجم البلدان یاقوت ج 6 ص 154 و 183 س 14 والموشح مرزبانی ص 50 و 119 و 196 و عیون الأخبار ج 1 ص 77 و 20 و ج 3 ص 18 و 28 شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ شُ دَ)
به ماهی. در ماهی
لغت نامه دهخدا
(تُ شَفَ)
کلمه: کلّمته فما رد علی ّ ذات شفه، با وی گفتم و او یک کلمه پاسخ نکرد یا هیچ نگفت
لغت نامه دهخدا
(صِ گَ تَ)
بسالی. درسالی
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ)
قریه ای است به شام. (المرصع) ، و ابرقی سپید بدیار بنی کلاب، بنوعمرو بن ربیعه را. (المرصع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
گونه ای سنگ چهارگوش که عوام برای پایین آمدن تب به گردن آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی